ღ...ღ سايه روشن ღ...ღ
يک روز چيزی پس از غروب تواند بود وقتی , نسيم زرد , خورشيد سرد را چون برگ خشکی از لب ديوار رانده است ! وقتی , چشمان بی گناه من , از رنگ ابرها فرمان کوچ را تا انزوای مرگ ناديده خوانده است وقتی که قلب من خرد و خراب و خسته از کار مانده است چيزی پس از غروب تواند بود . فريدون مشيری
نظرات شما عزیزان:
ما به دنيا آمديم ولي دنيا به ما نيامد، كبوتر با كبوتر، و باز، باز تنهاست... وبلاگت بيسته
♥ چهار شنبه 21 تير 1391
♥ 13:5 بـ ه قـلمـ h... ♥
طراح : صـ♥ـدفــ |